حتما برای همه ما اتفاق افتاده که کاری برای انجام داشته ایم ولی مدام امروز و فردا کرده و آن را تا اخرین لحظات به تعویق می اندازیم و تا مهلت پایان آن کار برنامه ای جلو نمیبریم و در واپسین روز های کار با عجله کارا انجام داده و به سرانجام میرسانیم.
به یاد دارم همیشه در فرجه های امتحانی تا اخرین لحظات هیچ مطالعه ای نداشتم و در شب امتحان گویا از خواب غفلت بیدار میشدم. همیشه در آن زمان تمامی کار ها جذابیتی چند برابر داشت هر قسمت سریال گویی ده برابر حالت عادی لذت بخش بود. تا مدت ها فکر میکردم تنها مغر من اینگونه عمل میکند اما پس از هم صحبتی با دیگر افراد متوجه شدم که انها هم نیز دچار همین عارضه هستند ولی برخی کمتر و برخی بیشتر همین باعث شد جویای دلیل آن شوم.

همه چیز عجیب بنظر میرسید تا با نحوه کارکرد مغز خودم آشنا شدم!
اگر بخواهم بطور ساده توضیح دهم باید بگویم که در مغز ما دو کنترل کننده وجود دارد. یکی مسئول فراهم کردن شادی و لذت است و مدام به دنبال همین است. دیگری که روی عاقل ماست نگران آینده است و میخواهد مفید باشد.
وقتی ماموریتی به ما سپرده میشود در مرحله اول من آگاه و عاقل میگوید که باید آن را به برنامه های کوچکتر تقسیم کنیم و بطور منظم روی ماموریت تمرکز کنیم که مسلما منطقی بنظر میرسد. ولی اتفاقی که می افتد این است که من خوشگذران ناگهان دخالت میکند و سکان کشتی ذهن مارا بدست میگیرد. ذهن مارا هدایت میکند و به ما میگوید که مدت زمان زیادی باقی مانده و وقت برای انجام کار بسیار است سپس میرود به سمت شبکه های اجتماعی یا سریال ها و… و هرچیزی که تا روز های قبل عادی بود. اکنون به شدت سرگرم کننده و جذاب بنظر میرسد. ناگهان به ساعت نگاه میکنیم و میبینیم که ساعات زیادی غرق همه کاری بوده ایم جز ماموریت مد نظر و روز خود را بدون کار مفیدی به سر اورده ایم. در این هنگام است که ذهن اگاه پا بر روی عرشه میگذارد و میگوید فردا نمیگذارم این اتفاق تکرار شود و غافل از اینکه فردا نیز من خوشگذران قبل از او سکان را باز به دست میگیرد.

اما خب این سکان گیری تا کی در دست بخش خوشگذران خواهد بود؟ ساید متفکر من چه زمانی قدرت میگیرد؟
اگر قرار بود همیشه این بخش دست ساید خوشگذر من باشد که دیگر من کاری جز خوشگذرانی انجام نمیدادم و در واقع تفاوت انسان ها و حیوانات نیز همین است. مشخصا این که من همیشه در حال خوشگذرانی باشم زندگی پر باری را برای من رقم میزد اگر من یک حیوان بودم. برای مثال یک اسب میتواند با خوشحالی بیان کند که من در کل زندگی خود هر روز بهترین غذا هارا خوردم و هر روز بیخود و بی جهت خوشحال بودم و بنظرم زندگی بسیار پرباری داشتم. اما برای ما انسان ها به دلیل وجود بخش متفکر توانایی نامگذاری این زندگی به عنوان زندگی پربار را نداریم.
این بخش من که بسیار خوشگذران است همیشه یک دشمنی دارد که به شدت از او هراسان است و هرگز نمیخواهد با او مواجه شود و این دشمن کسی نیست جز هیولای اضطراب هنگامی که این دشمن دیرینه از خواب خود بیدار شود ساید خوشگذران من با سرعت برق و باد فرار میکند و کنترل ذهن باز به دست من عاقل می افتد.
اما خب سوال اصلی این است که این اضطراب من چه زمانی برانگیخته میشود؟ جواب این سوال برای افراد مختلف متفاوت است در همان مثال امتحان ممکن است برخی دو روز مانده به امتحان اضطرابشان برانگیخته شود و برخی ساعتی مانده به امتحان و برای هر فرد ابن زمان متفاوت است.
خب تمامی این صحبت ها برای مواردی بود که مهلت پایانی برای ماموریت ما مشخص شده بود مانند امتحانات/ تحویل پروژه/ پایان نامه و …. اما اگر مهلت مشخص شده ای نبود چه کاری کنیم؟ بگذاریم ساید خوشگذران عرشه ذهن را هدایت کند؟ اینگونه که هیچ گاه کاری سر نخواهیم داد
فرض کنیم میخواهیم ورزش را شروع کنیم یا بیزنس شخصی خود را شروع کنیم یا شروع به نوشتن در سایت خود کنیم اکنون دیگر مهلتی برای ان مشخص نشده چگونه ساید خوشگذران را بیرون کنیم؟ و کارهای خود را به سرانجام برسانیم؟

خب باید بگویم راه حل شما تغیر دیدگاهتان است. باید دیدگاه خود را از مدت زیادی برای انجام این کار دارم به اینکه اکنون باید این کار را انجام دهم تغیر دهید اما چطور؟ آیا کار ساده ای است؟ باید این کار را کاملا منطقی انجام دهید چون مغز ما تابع منطقی قوی است و اگر از لحاظ منطقی آن را قانع کردید دیگر کلک زدن به آن اسان نخواهد بود.
یکی از بهترین راه ها این است که مغز را قانع کنید که ازلیتی در کار نیست و ما محدود به زمان هستیم برای این کار و منطقی کردنش برای هر هفته از عمر خود مربعی کوچک رسم کنید و آنهارا در کنار یکدیگر در یک برگه قرار دهید. طولی نخواهد کشید که متوجه شوید این میانگین هشتاد سال عمر که تا قبل از این بسیار طولانی نمود میکرد اکنون در برگه ای جای گرفته که تا کنون اگر خوش شانس باشید یک چهارم یا برای برخی نصف یا بیشتر ان سپری شده است. اکنون دیگر نیازی نیست تا مهلت پایان یک ماموریت برسد زیرا در ذهن خود اکنون بطور پیشفرض این باور نهادینه میشود.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.